دوستت داشتم اما ...
نوشته شده توسط : مهدی
دوستم داشتی اما نه اونقدر که باید ...

نه اونقدر که پیرت کنه رفتن من ...

نه اونقدر که چشمات به راهم بمونه

یا از عشق سیرت کنه رفتن من

دوستم داشتی اما مثل یه مسافر

که هر لحظه امکان برگشتنش هست

من برگشتم و بایدم بر میگشتم ...

همون بهتر عاشق شدم و رفتم از دست ...

همون بهتر عاشق شدم و پر کشیدم

پرنده نمیتونه یک جا بمونه

من از روزگار تو سرگیجه دارم

نمیخوام غمی این وسط جا بمونه

تو فکر کن بریدم ...

تو فکر کن شکستم ...

تو فکر کن نبودت کار داده دستم ...

خیال کن خیالت هنوزم باهامه

خیال کن هنوزم به راهت نشستم ...

تو رفتی که یه اتفاقی بیافته

ولی من فقط یادتو بردم از یاد ...

نه عمر ترانه به آخر رسید و نه بازار مهتاب از سکه افتاد

تو رفتی که این غصه داغش بمونه روی سینه ی زخمی هر دوتامون ...

نموندی ته داستانو ببینی

که از هم جدا شد فقط دستهامون ...

فقط دستهامون ...

 

به سلام ها دل نمي بندم ، از خداحافظي ها غمگين نمي شوم ، ديگر عادت کرده ام به تکرار يکنواخت دوري و دوستي خورشيد و ماه

 





:: بازدید از این مطلب : 121
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 9 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: